رمان ایرانی

پیش از آب شدن برف‌ها

خندید. «سخت‌تر شد که!» سرم را خم کردم روی شانه راستم و با صدایی زنانه گفتم: «سلام دکتر!» مکث کوتاهی کرد و بعد زد زیر خنده. گفت:«واقعا؟!» «واقعا.» دوباره ولو شد روی کاناپه. «چه بدشانس بود این دختر!»...

نگاه
9789643518769
۱۳۹۲
۳۳۶ صفحه
۳۰۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمد میرقاسمی
مکیناس
مکیناس توی این اتاقک ایستاده و از حفره‌ای کوچک به ماشین پلیس‌هایی که برای دستگیری‌اش آمده‌اند نگاه می‌کند، اما نمی‌تواند جلوی ذهن‌اش را بگیرد که به هر گوشه پرت و بی‌ربطی سرک نکشد. یاسی می‌گفت: «لجبازی ذهن». می‌گفت: وقتی می‌خواهی روی چیزی تمرکز کنی حاشیه‌ها پررنگ می‌شوند و برعکس، وقتی می‌خواهی چیزی را فراموش کنی صد برابر توی مغزت درشت و ...
مشاهده تمام رمان های محمد میرقاسمی
مجموعه‌ها