رمان ایرانی

مکیناس

توی این اتاقک ایستاده و از حفره‌ای کوچک به ماشین پلیس‌هایی که برای دستگیری‌اش آمده‌اند نگاه می‌کند، اما نمی‌تواند جلوی ذهن‌اش را بگیرد که به هر گوشه پرت و بی‌ربطی سرک نکشد. یاسی می‌گفت: «لجبازی ذهن». می‌گفت: وقتی می‌خواهی روی چیزی تمرکز کنی حاشیه‌ها پررنگ می‌شوند و برعکس، وقتی می‌خواهی چیزی را فراموش کنی صد برابر توی مغزت درشت و درخشنده می‌شود... یاسی در این لحظه کجاست؟ چه می‌کند؟ خوشحال است یا غمگین؟ از اتاقک بیرون می‌زند و وارد واحد شمالی می‌شود. می‌ایستد در آستانه در. احمد پشت به در دراز کشیده روی موکت و ایگور را مثل بالش، بین پاهایش بغل کرده. هر دو آرام‌اند، مثل پدر و پسری که از فوتبال برگشته‌اند. پایپ شیشه‌ای و فندک روی موکت افتاده.

9786229942635
۳۳۶ صفحه
۵۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمد میرقاسمی
پیش از آب شدن برف‌ها
پیش از آب شدن برف‌ها خندید. «سخت‌تر شد که!» سرم را خم کردم روی شانه راستم و با صدایی زنانه گفتم: «سلام دکتر!» مکث کوتاهی کرد و بعد زد زیر خنده. گفت:«واقعا؟!» «واقعا.» دوباره ولو شد روی کاناپه. «چه بدشانس بود این دختر!»...
مشاهده تمام رمان های محمد میرقاسمی
مجموعه‌ها