رمان از آنجا آغاز میشود که آدولف هیتلر در میان یک زمین چمن در مرکز برلین از خواب بیدار میشود. ابتدا آشفته است و گمان میکند دچار توهم شده است. گروهی بچه که در حال بازی هستند او را میبینند، اما نمیشناسند. هیتلر به شهر میرود و همچنان بر این عقیده است که جنگ ادامه دارد. با دیدن وضع شهر به این نتیجه میرسد که وضعیت رایش آلمان بهبود یافته است. در یک کیوسک روزنامهفروشی به دنبال روزنامههای تبلیغاتی زمان خود است و چشمش به تاریخ میافتد که 11 اوت 2011 را نشان میدهد. صاحب کیوسک با او وارد گفتگو میشود و گمان میکند با یک بازیگر سر و کار دارد و نه خود هیتلر. در ادامه رمان هیتلر به یک برنامه کمدی دعوت میشود. در این بین فیلم برنامه تلویزیونی او در یوتیوب هم قابل مشاهده است که هیتلر آن را ابزاری مناسب برای تبلیغات میبیند...