تئاتر را ترک کردم. هر شب با لباسهای مناسب و آراسته مثل روز نامزدی بر صندلی مقابل سن مینشستم. سالن گاه پر بود گاه خالی. برایم اهمیتی نداشت که نگاهم به بیست سی آماتور در صندلیهای وسط، یا بنهها یا آرایشهای زنندهی زنها در صندلیهای بالکن بیافتد یا این که در فضایی زنده در میان تماشاگران مشتاق نشسته باشم و آرایشهای زیبا، جواهرات درخشان و چهرههای روشن را ببینم.