مدرسه خان تکیه است، بازارچه، عزاخانه. گنبد تکیه خان از سر بازارچه، مثل عمامهای سیاه، بر سر مدرسه نشسته است. سیاه و بلند و بزرگ. بازارچه آشنا غریب شده. از همیشه شلوغتر است. پر از رفت و آمد و نقلهای جورواجور. حکایت شمایلخوانی سال قبل سر زبانهاست. قصه تفنگ و شوشکه قزاقها زوتر از خودشان آمده است.