رمان ایرانی

بی‌اسمی

به آن‌ها گفته بود زندگی‌اش نه در دست‌هایشان که در امتداد ریل‌ها در حال دور شدن است. چند لحظه‌ای سکوت کردند تا ببینند زندگی او که در دست‌‌های پیرمرد جا مانده آن‌قدر ارزش دارد تا جوان کوتاه قد جانش را برایش به خطر بیندازد. هنوز قلبش می‌کوبید. چطور می‌توانست به آن نگاه‌های متعجب، ارزش کوله‌ای بزرنتی را حالی کند؟ از چیزهایی که برایش زندگی کرده بود حرف بزند؟ اعداد و ارقام پیش چشمش ردیف شدند: «بی‌نهایت» در این‌جا کمیتی بی‌معنی بود... می‌توانست از زن و زندگی‌اش بگوید. نگاه‌شان می‌گفت نمی‌دانند زن چیست، حتی بوی زن هم به مشامشان نخورده است. مرد سکوت کرد. بدون آن‌که به نتیجه سکوتش در بین جمع فکر کرده باشد. شاید از روی تحیر بود یا استیصال. اما این برای همه‌شان معنای غریبی داشت. چیزی که مرد می خواست می‌توانست رازی باشد که نمی‌توان آن را فریاد زد. یا آن قدر کم‌اهمیت و مبتذل که هیچ‌کس را با او همراه نسازد. می‌دید که شبیه هیچ ‌کدامشان نیست. شبیه سرها و نگاه‌های منتظری که پشت سر هم در راهروی قطار ردیف شده بودند و این غائله برایشان بی‌معنی و بی‌معنی‌تر می‌شد.

اسم
9786009620975
۱۳۹۵
۱۳۶ صفحه
۷۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های احمد شاکری
انجمن مخفی
انجمن مخفی مدرسه خان تکیه است، بازارچه، عزاخانه. گنبد تکیه خان از سر بازارچه، مثل عمامه‌ای سیاه، بر سر مدرسه نشسته است. سیاه و بلند و بزرگ. بازارچه آشنا غریب شده. از همیشه شلوغ‌تر است. پر از رفت و آمد و نقل‌های جورواجور. حکایت شمایل‌خوانی سال قبل سر زبان‌هاست. قصه تفنگ و شوشکه قزاق‌ها زوتر از خودشان آمده است.
مشاهده تمام رمان های احمد شاکری
مجموعه‌ها