« بله قربان، با آدم زرنگ و حیلهگری روبرو هستیم. » متوجه شدم کنجکاوی عمیقی سرتاپای هولمز را فرار گرفته است; از هاپکینز پرسید: « هاپکینز... مطمئنی این خانم ناشناس حتما از این مسیر عبور کرده؟ » « بله قربان. راه دیگری نیست. » « یعنی از روی همین چمنهایی که عرضش از عرض یک روبان هم کمتر است! » « بله آقای هولمز، مطمئنم. » « پس لابد آکروباتباز ماهری بودهاست...»