لیدیا با صدایی آهسته به او گفته بود:«نازنینم، آرزوی من خوشبختی و سعادت توست و اصلا راضی به ناراحتی و رنج تو نیستم. سرورم من را عفو کن که تو را به خودم وابسته کردهام... سرنوشت من در این دنیا این است که سالها در غم از دست دادن تو خون دل بخورم و رنج بکشم، ولی چه باک که تو حالا پیش منی و من باید از این شادی کوتاه استفاده کنم.»