ایستادن زیر بارانو برای تمام آدمها یکسان نیست، همه خیس میشوند، اما برخی آن را میفهمند1 سیاهی را همه میبینند، اما نمیدانند که این ندیدن است! هیچ کس نپرسید که چرا و به کدامین گناه نکرده اینجا هستم! هیچ کس نپرسید که چگونه زندگی کرده ای، همه زیر باران اشکهایم ایستادند، ولی هیچکس آن را حس نکرد... فقط خیس شدند! هیچ کس به تاریکی زندگی نگاه نکرد، اما هیچ کس دلیل آن را نپرسید، و من یاد گرفتم برای رهایی از این تاریکی نباید به انتظاری بیهوده نشست، باید خودت از دل سیاهی و تاریکی ، یک ناجی، یک فرشته ، یک همراه پیدا کنی!