آرام آرام میگذرم از میان گلبرگهای ترک خوردهی خاطراتت میروم تا شاید میان لحظههایت، لحظههایی از آن خود بیابم. و چه سخت است وقتی صدای قلبم به من نهیب میزند که بس است تمامش کن اینجا پایان تمام لحظههایش است. و آنگاه میدانم که این بار روزها، سالها و یا ثانیههای عمرم را باید در میان برگ، برگ خاطراتمان قدم بردارم. خاطراتی که روزهای من، تو، او و دیگری را به هم گره زده، خاطراتی پر از ترک، خاطراتی ترکخورده.