صدای یاسی حالا یکجایی از میان درختهای درهم کاج و سروهای کوهی میآید. بویشان اغلب هست. اگر صبح میشد، اولهای صبح، وقتی نیلی افق با صدای گنجشکها همرنگ آبی کمرنگ دریا میشد... بویشان بیشتر شبیه تن عرق کردهی آدمی است که تازه توی گور خوابیده است... باد که همیشه از راه باریکه پشت ویلا میوزد، بوی سروها حسابی گیجام میکند... آنوقت چشم که باز میکنم، مشامم از بو که پر میشود، حس میکنم زیر بارانی از خاکستر توی قلعهای گیر افتادهام، قلعهای با کنگرههای صدفی و دیوارهای ماسهای که هر لحظه جاییاش فرو میریزد و آب ذره ذره به داخلش نفوذ میکند.