رمان ایرانی

سوار بر اسب مرده

خسرو فیروز، خان‌زاده‌ای که خاندانش ثروت و جایگاه خود را از دست داده است، پس از پنجاه سال به خانه پدری بازگشته تا خاطرات خود و سیمین، عشق روزگار جوانی‌اش را بازیابد. صدای مادرم را شنیدم: «تو این‌جایی؟!» پایین پله‌ها ایستاده بود و نگاهم می‌کرد. گفت: «چته؟ خسته‌ای؟» گفتم: «سیمین یادته؟» ـ سیمین؟ ـ دختر ابراهیم. و بی‌اختیار اشکی سراندم. آمد و بالای سرم نشست. دست برد لای موهایم. گفت: «چرا بهم نگفتی؟» مهدی جعفری در قالب دو داستان موازی، تلاش می‌کند به درک جدیدی از ماهیت رنج انسان عصر جدید برسد.

افق
9789643697181
۱۳۹۳
۹۶ صفحه
۳۲۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مهدی جعفری
1000توی تاریکی
1000توی تاریکی باز یک صبح دیگر و باز دلهره کش‌دار و چسبناک چون دیروز و چون پریروز... اما از ادامه این آهنگ ذهنی منصرف شد. از کنار دریچه کنار رفت و سعی کرد خوب و درست و روشن بیندیشد. کسی یا کسانی بودند که ظاهرا قصد داشتند او را بکشند. اما این یا این‌ها عجله‌ای هم نداشت. این کار را با طمانینه، ...
پیاده‌روی در ته دنیا
پیاده‌روی در ته دنیا نگاهی به نیم‌رخ هما انداختم که با سر پایین داده و لب‌های جمع شده کنارم قدم می‌زد. خواستم بگویم شب قبلش چه اتفاقی افتاده. بگویم راستی‌راستی یکی را نفله کرده‌ام، اما چیزی توی صورت هما بود، چیز غریبی که اغلب توی صورت آدم‌ها می‌بینم، چیزی که می‌گوید آن‌ها از جنس من نیستند.
مشاهده تمام رمان های مهدی جعفری
مجموعه‌ها