رمان ایرانی

1000توی تاریکی

باز یک صبح دیگر و باز دلهره کش‌دار و چسبناک چون دیروز و چون پریروز... اما از ادامه این آهنگ ذهنی منصرف شد. از کنار دریچه کنار رفت و سعی کرد خوب و درست و روشن بیندیشد. کسی یا کسانی بودند که ظاهرا قصد داشتند او را بکشند. اما این یا این‌ها عجله‌ای هم نداشت. این کار را با طمانینه، خونسرد و آرام انجام می‌داد. شییه یک حرفه‌ای. اما اگر قرار بود یک حرفه‌ای این کار را انجام دهد باید تا به حال مرده باشد. شاید قرار بود همه این‌ها پاپوشی برای او باشد تا دست آخر او را مسبب تمام این وقایع بنامند. اما اگر کسی می‌خواست انتقام بگیرد و او را بچزاند؟ باز هیکل لاغر و دوکی‌شکل گلخاری پیش چشمش آمد. اما گلخاری جربزه‌اش را نداشت. شاید هر که بود فقط می‌خواست او را بازی دهد، فقط کمی بچزاند. آخر او که کاره‌ای نبود. تنها کسی که می‌شناخت یکتا بود و چه معلوم شاید یکتا هم آن‌قدری که خودش نشان می‌داد دم‌کلفت نبود.

نیماژ
9786003673182
۱۳۹۶
۱۴۸ صفحه
۱۱۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مهدی جعفری
سوار بر اسب مرده
سوار بر اسب مرده خسرو فیروز، خان‌زاده‌ای که خاندانش ثروت و جایگاه خود را از دست داده است، پس از پنجاه سال به خانه پدری بازگشته تا خاطرات خود و سیمین، عشق روزگار جوانی‌اش را بازیابد. صدای مادرم را شنیدم: «تو این‌جایی؟!» پایین پله‌ها ایستاده بود و نگاهم می‌کرد. گفت: «چته؟ خسته‌ای؟» گفتم: «سیمین یادته؟» ـ سیمین؟ ـ دختر ابراهیم. و بی‌اختیار اشکی سراندم. آمد و بالای سرم نشست. ...
پیاده‌روی در ته دنیا
پیاده‌روی در ته دنیا نگاهی به نیم‌رخ هما انداختم که با سر پایین داده و لب‌های جمع شده کنارم قدم می‌زد. خواستم بگویم شب قبلش چه اتفاقی افتاده. بگویم راستی‌راستی یکی را نفله کرده‌ام، اما چیزی توی صورت هما بود، چیز غریبی که اغلب توی صورت آدم‌ها می‌بینم، چیزی که می‌گوید آن‌ها از جنس من نیستند.
مشاهده تمام رمان های مهدی جعفری
مجموعه‌ها