حالا که تنهای تنها شدهام، به خودم اجازه میدهم ذهنیاتم را با جرئت و جسارت بیشتری زیر و رو کنم. دیگر نمیخواهم و نمیتوانم خیلی چیزها را نادیده بگیرم. خاله هدی و آقا بهمن، مهران و خوستینا، و من و ژانت! واقعا اگر جهان رسواخانهای است که توی آن هر دم یکی دارد به یکی خیانت میکند یا فکر خیانت را در سر میپروراند، آنهایی که یک عمر شرافتمندانه به تعهدات صادقانهشان در قبال همسر و همبالین و شریک زندگیشان پایبند میمانند صرفا دارند به وظیفهشان عمل میکنند یا موجودات بیبدیلی هستند که خدا را به آینده بشر امیدوار میسازند؟