آه، اهورا مزدا، فارناسیاس با من است و همین مرا بس! او خرد همه جهان را در سر دارد! دیگر مرا از طوفانها چه باک! من ناتوان نیستم! به زودی شراب پیروزی را به زندگی مینوشانم! اکنون که آن سه تن تا جاودان خفتهاند، من میتوانم آیریان را شوکت ببخشم! به زودی برزیگران در مزارع جشن خواهند گرفت و مالیاتشان را پیش از وقت به دربار خواهند آورد و من، سغدیان، پسر آلوگونه، شهریار آیریان، بر ارابهام سوار خواهم شد و در پی آهودلان کمان به تیر عشق بر خواهم گرفت! آه، اهورامزدا، فارناسیاس با من است و من هرگز احساس تنهایی نخواهم کرد، هرگز!