نمایش‌نامه

نوستالوژی

مرد: بده‌ش من. بچه: آخ پام! گیر کرده! زن: کشتیش بچه‌مو! راننده: بجمب آبجی! زن: برو اون‌ورتر عزیزم. بچه: (گریان) اون‌ورتر که باباس! بوق ماشین‌های پشت سر. راننده: (با فریاد) با بوقش خریدی؟! بسه دیگه خب! مرد! خانم زنبیلو بده من. زن: بگیرش. راننده: زود باش آبجی د! بچه: آخ دست‌ش رفت تو چشمم. بوق ماشین‌های پشت سر. زن: بمیرم الهی. مرد: ببینم چی شد؟ بچه: (گریان) می‌سوزه! راننده: ای بابا!

9786009165438
۱۳۹۰
۸۰ صفحه
۱۹۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های جلال تهرانی
مخزن
مخزن
پاییز پادشاه
پاییز پادشاه ادگار: این همه نفرت نه برازنده توست کوردلیا و نه این همه تحقیر برازنده ادموند برادرمان. من همه این شش سال با ادموند مکاتبه داشته‌ام. تو ادموند را چقدر می‌شناسی؟ کوردلیا: آن قدر که بدانم که به این همه قدرت، هیچ نظری ندارد، الا تجاوز! لیر (می‌خندد) دلقک بی‌خاصیت من. حتی کوردلیا از تو بامزه‌تر است...
مشاهده تمام رمان های جلال تهرانی
مجموعه‌ها