نمایش‌نامه و فیلم‌نامه

پاییز پادشاه

ادگار: این همه نفرت نه برازنده توست کوردلیا و نه این همه تحقیر برازنده ادموند برادرمان. من همه این شش سال با ادموند مکاتبه داشته‌ام. تو ادموند را چقدر می‌شناسی؟ کوردلیا: آن قدر که بدانم که به این همه قدرت، هیچ نظری ندارد، الا تجاوز! لیر (می‌خندد) دلقک بی‌خاصیت من. حتی کوردلیا از تو بامزه‌تر است...

9786006843209
۵۶ صفحه
۴۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های جلال تهرانی
نوستالوژی
نوستالوژی مرد: بده‌ش من. بچه: آخ پام! گیر کرده! زن: کشتیش بچه‌مو! راننده: بجمب آبجی! زن: برو اون‌ورتر عزیزم. بچه: (گریان) اون‌ورتر که باباس! بوق ماشین‌های پشت سر. راننده: (با فریاد) با بوقش خریدی؟! بسه دیگه خب! مرد! خانم زنبیلو بده من. زن: بگیرش. راننده: زود باش آبجی د! بچه: آخ دست‌ش رفت تو چشمم. بوق ماشین‌های پشت سر. زن: بمیرم الهی. مرد: ببینم چی شد؟ بچه: (گریان) می‌سوزه! راننده: ای بابا!
مخزن
مخزن
مشاهده تمام رمان های جلال تهرانی
مجموعه‌ها