... بعد سکوت شد، طوری که انگار همه حرفها گفته شده؛ همه حرفهای جمع شده در دل و صد البته، بینتیجه. تا وقتی که کسری بالاخره گلویش را صاف کرد، چرخید طرف درخت توت پیر و گفت: «خب دیگر... آدمها همیشه تاوان میدهند. تاوان سکوت، ترس یا خواست پدرهاشان را! زندگی ما هم چیزی بیشتر از این نبوده. از وقتی به خودمان آمدیم داشتیم تاوان میدادیم.»