امروز، تو سن 35 سالگی پیری رو حس کردم، وقتی رفتم سینما مطبوعات واسه نشست مطبوعاتی فیلم روزگار تو جشنواره فیلم فجر، وقتی وارد سالن شدیم، هجوم عکاسا سمت دختر 23 و چشم آبی گروه بود که نقش مکمل من رو توی این فیلم بازی میکرد، زیباتر، جذابتر، و جوونتر از من. همون لحظه به خودم گفتم: دختر! تو دیگه پیر شدی! امسال هم جزو کاندیداها نیستم. دیگه حوصله جار و جنجال مطبوعاتی رو ندارم که بگم حقمو خوردن. فردا به مهمونی خانوم پگاه دعوتم. مهمونی زنونه واسه دیدار با پیشکسوتان زن سینما. اگه به خاطر خواهش خانوم پگاه نبود نمیرفتم. مدتیه که حال و حوصله شرکت کردن تو هیچ بزم و مهمونی رو ندارم. از آرایش مو و صورت گرفته تا پوشیدن لباسی شیک و زدن عطر گرونقیمت و ادای آدمای خوشحالو در آوردن خسته شدهم. به نظر من تظاهر به شادی از غمگین بودن غمانگیزتره.