نمایش‌نامه

کافیه چراغارو خاموش کنید

پرسون پرسون یواش یواش اومدم سرکوچه‌تون ترسون، ترسون، لرزون لرزون اومدم در خونه‌تون یک شاخه گل در دستم سر راهت بنشستم از پنجره منو دیدی همچون گل‌ها خندیدی آه... به خدا... آن نگهت از نظرم نرود آه... به خدا... آن نگهت... از نظرم نرود... صدا : کافیه. تمومش کنین. می‌شنوین؟

صنوبر
9789646052185
۱۳۸۵
۴۸ صفحه
۱۳۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های اسداله اسدی
نامه‌های اصفهان یا نامه‌هایی که به تو نرسید
نامه‌های اصفهان یا نامه‌هایی که به تو نرسید در خواب می‌بینم بر فراز زاینده‌رود، خیابان نظر و چهارباغ پرواز می‌کنم، بی‌هیچ وسیله‌ای. نه بال دارم و نه بر قالی سلیمان نبی نشسته‌ام. گاهی نمی‌دانم کجا هستم... در خرابه‌های قلعه‌ی طبرک یا شبستان خواجه نظام‌الملک مسجد عتیق؟ یا بالای پل حسن‌آباد ایستاده‌ام...
مشاهده تمام رمان های اسداله اسدی
مجموعه‌ها