حالا همهشون مردهن. همهشونو دوست داشتم، ولی... من تنها کسیام که باقی موندهم. گاهی اوقات فکر میکنم: روح آدم عینا کبریتیه که آتیش گرفته! یه مدت شعله میکشه و بعدش... و بعدش دیگه همین. حالا دیگه خیلی گذشته، ولی من هنوز یادمه یه گوشه قایم شده بودم که گریه کنم. موقعی که دختر کوچیکی بودم و مادرم منو نمیخواست.