آره، اون وقتی که من شارلینو حامله بودم... همه دنبال زایمان «طبیعی» بودن. حتا مردها. شوهر اونموقعم اصرار داشت باهام بیاد سرکلاسم، همراهم ورزش کنه، میگفت دلش میخواد «همهچیو تقسیم کنیم». دارم بهت میگم، درده بینمون مشترک بود. همهمون مشتاق بودیم مامان خوبه باشیم - نشون بدیم از پسش برمیآیم. منم که آماده بودم واسه یه تجربه «پر رمز و راز» - که البته مطلقا هم اتفاق نیفتاد. اتفاقی که افتاد این بود: چهار صبح پا شدم برم دستشویی و خدایا، دردهای زایمان شروع شد - زود به زود هم - هر سه چهار دقیقه... نه هر بیست دقیقهای که بهمون گفته بودن. و...