پدر من همیشه میگفت سنت قصه خوانی در کار خونهها بر میگرده به سرخ پوستان تاینو. اون میگفت برگهای تنباکو زبان آسمان رو نجوا میکنن و سرخ پوستها با کشیدن این سیگارها و از طریق دود آنها با خدایان گفتگو میکردن. همونطور که میبینین من یه سرخپوست نیستم. مکث. بلکه یه قصه خونام و به این ترتیب یه خویشاوند دور رییس قبیلهی سرخ پوستها که کلمات مقدس خدایان رو ترجمه میکرد... لوین عاشق کیتییه و کیتی عاشق ورونسکی و ورونسکی عاشق آناکارنینا و آناکارنینا شوهر داره، اما عاشق ورونسکییه. تو این کتاب همه عاشقان!