سلیمان: خوشحالی حاجی؟ تنهایی؟ صفا؟ کریم: پسر حیا کن! دیگه سنی از ما گذشته. اون موقع که جوون بودیم، دست از پا خطا نکردم و خدا بیامرز مادرت رو، رو سر میذاشتم. حالا که دیگه پامون لب گوره، چه وقت این کارهاس؟! برو پسر استغفار کن... تونستی یه نوک پا برو شاعبدالعظیم، چه بهتر حضرت معصومه یا پابوس امام رضا، برو دو رکعت نماز هم بخون و بگو العفو العفو العفو... هزار بار بگو تا نورش به دلت بتابه.