پرده اول گذر سیدعلیخان در تاریکی صحنه صدای قطاری که نزدیک میشود، سوت میکشد و ترمز کشداری میکند. نور میآید، کوچهای سنگفرش و خانهای که پنجرههای ارسی دارد و دو درکه با پلکانهایی به خانه راه دارند. همه ارسیها پایین است و درها بسته. مدحت پوشیده در رختی سیاه و متجددانه، چمدان در دست وارد میشود و نگاهی به خانه میاندازد. چمدان را که زمین میگذارد، اعلان و عکس پدرش، سیدعلیخان، را روی تیرکی در گوشه صحنه میبیند، با شتاب به سویش میرود، آن را جدا میکند، میبوسد و بر چهره میگذارد و سخت میگرید... بعد از سبک شدن از پلکان یکی از درها بالا میرود در میزند؛ چند بار.