رامین ساکت ماند. سکوتش از جنس رضایت بود. رضایتی که در سراسر زندگی کمتر مزه آن را در ذائقه خویش حس کرده بود. اما اگر از جنس رضایت هم نبود، زن آن را تعبیر به رضایت میکرد و تغییری در رفتارش حاصل نمیشد.
لغزش ساقی
او با گفتن هر یک از این جملات کوتاه و بلند یک دور بر گرد خویش میچرخید و بقیه هم، مانند جنزدگانی افسون شده بیاراده در فضای فراخ سالن پذیرایی همچون رقص اشباح جابهجا میشدند...
کنتس سلما
کنتس سلما
چه پرجبروت مینمود. حضورش چه احساس پروقار و شکوهمندی را به ذهن متبادر میکرد. چهره جوان و زیبایش در سی و سه سالگی از پس آن تور سیاه و قامت کشیده و اندام خیزرانیاش در آن لباس عزای فاخر که میشد حدس زد شب قبل از مزون مشهور و گرانقیمتی در پاریس برای کنتس فرستاده شده است، چه تاثیر سحرکنندهای ...
4 شب سرنوشتساز
راوی قصه زن جوانیاست که در قعر یک موقعیتخوار، گوهر عزت را می شناسد. با این همه او یک بانوی معمولی است نظیر هزاران زنی که در اطراف ما میزیند، بیتوقع محنت میکشند، با بردباری زندگی خویش سپری میکنند و عمری پر مشقت را به سرانجام میرسانند.