«بعضی چیزها نشستهاند و منتظرند تا کشف شوند. بعضی دیگر را هم بهتر است به حال خود رها کرد.» برونوی نه ساله پرسشهای زیادی در ذهن دارد. پیشوا کیست؟ چرا آنها را مجبور کرد خانهی قشنگشان را در برلین ترک کرده و به جای پرت بروند؟ آدمهای پیژامهپوش آن طرف سیمهای خاردار که هستند؟ بزرگترها توضیح قانع کنندهای نمیدهند. بنابراین برونو تصمیم میگیرد به تنهایی دست به اکتشاف بزند و پاسخ سوالاتش را پیدا کند. یک دوست جدید کشف میکند. پسری با تاریخ تولد یکسان با خودش، پسری پیژامه پوش. اما چرا آنها هیچوقت نمیتوانند با هم بازی کنند؟