مادر روسری قرمزش را پشت سرش گره زده و دارد جارو میکند، خانه را، فرش را، همه جا را. من چهار سالهام و روسری قرمز، یعنی مادر، مال من نیست، مادر کار دارد، مادر جادوگر است. با جاروی چوبیاش ذرههای نور را در هوا میپراکند، نورهای کوچولو جلوی چشمهای من میرقصند، در خانه ما میچرخند و هزار رنگ میشوند. این ذرههای نور فقط مال مناند...