مجموعه داستان داخلی

گاه گرازها

در نیمه شب سیزده فروردین دوست جوان من؛ سهراب بالای دار رفت. او یک سال و سیزده روز زندانی بود و در این مدت ما همه سعی‌مان را کردیم اما موفق نشدیم. در ملاقات‌های مکرر، می‌گفتم: «ما موفق می‌شویم.» و او با ناباوری نگاهم می‌کرد و می‌گفت: «باور کن من نکشتم، این کار از من بر نمیاد، هر کی باور نکنه تو باید باور کنی.» و من می‌گفتم:« باور می‌کنم، می‌دونم، می‌دونم تو نکشتی. برای همین ما تلاش می‌کنیم و حتما موفق می‌شویم.» اما موفق نشدیم.

روزنه
9789643344153
۱۳۹۳
۸۰ صفحه
۲۰۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های رضا زنگی آبادی
شکار کبک
شکار کبک گرگو از لای در بیرون خزید و سوز سردی به درون آمد. قدرت در را بست. نمی‌دانست چه وقت روز است، آفتاب کم‌رمق زمستان بالا آمده بود. چشمانش به نور خیره کننده عادت کرد. حتم تا صبح برف باریده بود. همه جا سفید بود، کوه‌های دوردست، درختان گز روبه‌رو، تپه‌های شنی، درختان پسته و موتورخانه، هر چه به چشم می‌آمد ...
مشاهده تمام رمان های رضا زنگی آبادی
مجموعه‌ها