دستهای ستاره یا هر زن دیگری خیلی ظریف و کم جانتر از آن است که اینطور بیرحمانه چاقو را توی تن یک آدم به حرکت دربیاورد. دستهایی بزرگ و پرقدرت میخواهد. دستهایی مردانه؛ مثل دستهای... هادی... سهیل یا حتی این مردک مقواساز. نمیتوانم تاری چشمهایم را کاریاش بکنم. فقط پلکها را روی هم فشار میدهم تا بتوانم از لای دستهای به هم چسبیده این دوتا جلویی که تنگ هم ایستادهاند، استاد کمالی را بهتر ببینم. دستم را میگیرم پشت ستون. یکی از دخترها میپرسد: «روی غدد لنفاوی چطور کار کنیم استاد؟»