رمان ایرانی

روژی‌یار

پدرم کلک زده بود. اسمم را روژی‌یار گذاشته بود تا عذاب وجدان نداشته باشد. آخر پدرم از آن‌هایی بود که خیال می‌کنند فقط عشقی حقیقی است که ماندگار باشد؛ آن‌هایی که زمان براشان مثل پول مهم است. حتی مهم‌تر از پول. حسابش را هر روز نگه می‌دارند؛ مثل پول شمردن از شمردن زمان لذت می‌برند. پدر خیال می‌کرد اگر روژی‌یار را فراموش کند گناه بزرگی کرده است. نمی‌دانستم از چه می‌ترسد. شاید از این می‌ترسید که بخت یا فرصت تجربه عشقی همان‌قدر بزرگ و شورانگیز را نداشته باشد، برای همین دو دستی چسبیده بود به آن گذشته مرده.

هیلا
9789649101781
۱۳۹۴
۱۲۸ صفحه
۱۸۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فریده خرمی
قطار دهلی بمبیی
قطار دهلی بمبیی ایران و هند را خواهر و برادری جدامانده از هم تصور می‌کرد. دردهای مشترک ریشه‌ی آریایی مشترک و تفاوت‌های بسیار. هند خواهر بود. مثل همین زن هندی، کف دست‌هایش خالکوبی‌های حنا داشت. گل و برگ و ساقه. به پیشانی‌اش نگینی براق می‌چسباند که آویزش تا وسط دو ابرو می‌آمد. ایران برادر بود. شال مشکی به کمر می‌بست و گیوه‌ی سفید می‌پوشید.
دختر خاله ونگوگ و داستان‌های دیگر
دختر خاله ونگوگ و داستان‌های دیگر
درختم دل‌شوره دارد
درختم دل‌شوره دارد به بهزاد هم نگفتم. خودم را شیفته و واله نشان ندادم، برایش نامه عاشقانه ننوشتم، اما شب‌ها دفترچه خاطراتی را که برایم خریده بود تا هر روز تمرین نوشتن کنم، می‌گذاشتم زیر بالشم. «مگر نمی‌خواهی خبرنگار بشوی؟‌ باید دستت روان بشود. ورز بیاید.» خندیدم. «ورز بیاید؟ یعنی چه؟» «دوباره بخند!» «برای چی؟» «بخند!» ادای خندیدن در آوردم. «چشمات هم می‌خندد.»
ملکه آب‌انبار
ملکه آب‌انبار همه‌ی آن ماجراهای عجیب و غریب و تلخ و شیرین، تابستان هفت سال پیش اتفاق افتاد. تلخ‌ترینش این بود که پدر برای سعید دوچرخه خرید. عجیب‌ترین و شیرین‌ترینش دیدن گلیم‌گوش هفتم بود...
مشاهده تمام رمان های فریده خرمی
مجموعه‌ها