با صدای نالههایش یا چیزی شبیه فریاد بود که از خواب پرید، یک راست با عجله رفت کنار پنجرهای که حالا باز بود و پرده آبیاش رفته بود بالا؛ و دید سالهاست که مرده.
عشق واقعی (مجموعه داستان کوتاه جهان)
زیرا فقط همراه دختر است که می تواند زیبایی را در نهایت آن احساس کند. در بیرون چراغها را روشن کرده بودند. مردم از کتابخانه میرفتند. دختر تکان نمیخورد و عیسابکف منتظر بود. وقتی دختر شروع به جمع کردن وسایلش کرد او نیز یادداشتهایش را به سرعت در کیفش جای داد، نمیتوانست بر ضربان قلبش حاکم باشد. سرانجام صدای تقتق ...