مانده بودم باقی شش ماه حبس را چهطور بگذرانم. آدم بیکار زیاد فکر میکند، در زندان بیشتر. فکرهای اول شاید تنهایی در بیار باشد و حتی گاهی امیدهایی هم بدهد اما نصف شبی این فکرها که به میانه میرسند، سر بدسری برمیدارند و آدم یاد اه و تفههای زندگیاش میافتد، یاد کارهای کرده و نکرده، یاد آدمهای بیشتر ندیده، حتی بعضی مثل من خوف بی کس و کاری میگرفتند؛ زندانی دیگر در زندان، زندانی توی مخ با سیم خاردارهایی خیلی بلندتر از سیم خاردارهای زندان دستگرد.