میخواستم بگویم من برای خودم جا ندارم، این هیولا را کجا نگه دارم؟ نمیخواهم هیچجور گربهای داشته باشم و حتی خوکچه هندی یا توی تنگ، ماهی. ده دلار اصلا پولی نبود، ولی همه چشمشان به من بود و خجالت میکشیدم زیر حرفم بزنم. تازه، داریا هم ایستاده بود و نگاهم میکرد. گفتم: «قبول... خیلی خب.»