دختر دستانش را بلند کرد و انگشتش را روی زبانش گذاشت تا نشان بدهد که صدا و قدرت سخن گفتن را از دست داده است، و اشک مثل سیل از چشمانش جاری شد. گولیش هم نتوانست جلوی گریه خود را بگیرد؛ چرا که بر خلاف ظاهر زمخت و خشنش قلبی مهربان داشت و طاقت دیدن دختر را در آن وضعیت نداشت.