اوج اوراد خوانی و باز نور آبی و رویای دیگر، بازیگران اینبار تابلویی از یک چهرهی نیمه تمام از فرق تا زیر بینی. تصویر را همانند رویای اول برابر نگاه او میگیرندو از او دور میشوند و او باز دردآلود به ناله میافتد.
شبی که گوزنها در آتش سوختند
امان از گوزنها، سینما رکس و صدای لیک و سنج و دمامی که بیگاه دست مرا میگیرند و به گورستان آبادان میبردند، گورستانی که پر است از بوی لیک، گریه و چهرههایی که زیر لایهای از اشک و گل برق میزد. گورهای بینام، اجساد سوخته بینام، گورهای انفرادی، گروهی و دستهجمعی و زنان مویهگری که جز زلف پریشان برای پنجههای ...
زهور (3 نمایشنامه)
حضرت آقای آریانفر یا، صمیمی ترک، جنوبی مهربان من،
که در مسافت جغرافیایی ما این همه دوری، اما، این همه نزدیکی و با دل من جوری. وقتی نمایشنامههای «زهور» و «موعود» را خواندم، بیتکنیک فاصله یا بیگانهسازی صحنه، گویی درامهایی دوردست از قبایل ساحلی یا اندلس قدیم خواندهام: انسانهای گرم زنده، بحران سنت و اوج سرنوشت، فضاهای معلق مه گرفته، ...
بانوی مه
گفتم: مراقب خوابهایم باش، خندیدی و
میان موجی از نور گم شدی.
گفتم: ببین سنگین از گفتنم و خسته
نگفتن.
گفتم: در گلوم هزار ترانه مفقود
جا خوش کرده است پری جان.
گفتم: میترسم اتفاق ناخواسته، بیاید و
فرصت خواندن را بگیرد از من و من، تنها
عاشق تو، میترسم... میترسم به اشارهای
نابهنگام بمیرم.
گفتم: و...
نه. هیچ نگفتی، سکوت بود و تو، در حالی
که کوچه با تمام برفی ...