من که رسیدم دمش هم داشت می رفت زیر ضریح. امانالله آب دهانش راقورت داد و زیر کولهی علف، نفس نفسزنان گفت: خودم دیدم که قربانعلی دشتبان را بلمباند و بیامد اینجا. رد خون از توی باغستان کشیده شده و افتاده بود توی دشت راهان. از آنجا هم آمده و رسیده بود به سرازیری خاکستان پایین امامزاده افتاده بود اما رد خون کنار ضریح قطع میشد...