جاشو...جاشوها... هسه... جاشو و دریا، قایقها و باراندازها، بادبانهای رنگی و بندر...صدتا موز میخریذم یک کرون... چطور تونست دریا رو ول کنم و جلوپلاسم رو توی این نکبت دونی پهن کنم... دریا یه چیز دیگهس...چطور آدم میتونه بادبان کشتیش رو بکشه و به خشکی برونه، وقتی که هیچ دریایی نیست...