کلید انداخت، وارد حیاط شود که از آن طرف ویدا در را باز کرد و آنی نگاهشان در هم پیچید و ویدا به سرعت نگاهش را دزدید اما در همان تایم آنی هم نوشین متوجه چشمهای قرمز او شد. نگاهش از روی سر ویدا به صادق رسید که کلافه و عصبی به نظر میآمد. بیاختیار دلشوره گرفت و رو به ویدا که قصد خروج داشت گفت: ـ چیزی شده؟