اسفندیار: آشفته و نالان، خواب دیدم، خواب نیل، خواب موسی، خواب زلزله، خواب دیدم زلزله من رو پرت کرده تو نیل، داشتم فرو میفتم، فریاد میزدم اما خودم هم صدای خودم رو هم نمیشنیدم،دستم خورد به یه چیزی، عصا بود، عصای موسی، گفتم نجاتم بده حضرت، دارم فرو میرم، گفت به یه شرط، فرمان یازدهم، باید فرمان یازدهم رو گوش کنی و عمل کنی و به همه ابلاغ کنی، داشت میگفت، نشنیدم، آب من رو برد، نشنیدم، فرمان یازدهم رو نشنیدم... گریه میکند...