برای ربهکا بلوم وود، زندگی مثل هلوی پوست کنده است! او شغلی در یک برنامه تلویزیونی دارد. رئیس بانکش مهربان و باگذشت است. و زمانی که پای خرج کردن پول به میان میآید، شعار ربهکا این است: چیزی را بخر که به آن نیاز داری. خوشبختی او زمانی کامل میشود که پیشنهاد کاری در تلویزیون نیویورک به دستش میرسد. نیویورک! موزه هنرهای مدرن! گوگنهایم! ساختمان اپرای متروپولیتن! و او واقعا قصد دارد از تمام آنها دیدن کند. از طرفی هم نمیتواند از سرزدن به فروشگاهها و بوتیکهای معروف چشمپوشی کند...