من عادتی دارم که مثل گربهها از خواب بیدار میشوم و این یکجور دستور قدیمی چینی است. آن وقتها هم همینطور بودم. اول چشم چپم را باز میکردم و به عکس گاری کوپر که روی دیوار کنار تختم چسبانده بودم نگاهی میانداختم و خیالم راحت میشد که او تک و تنها مواظب همه ماست... آندفعه هم اول چشم چپم را باز کردم و وقتی دیدم گاری کوپر هنوز تنهاست و ساعت کلیسا مثل همیشه کمی مانده به دوازده را نشان میدهد، دلم آرام گرفت. همیشه کمی وقت هست. وقتی چشم راستم را باز کردم، دیدم هماتاقیام زل زده به من و هیچ شوخی هم ندارد. سریع به طرف گاری کوپر برگشتم و در دلم گفتم: چه بدشانسیای! یا گاری کوپر، خودت مواظبم باش. هماتاقیام خیلی آرام و شمرده گفت: میشه وقتی شلوار منو میپوشی لااقل یه یادداشت برام بذاری و بگی شلوارتو کجا گذاشتهی؟