رمان خارجی

کمد دوران کودکی

(Vestiaire de l enfance)

... احساسی وجودم را فرا می‌گیرد. همان احساسی که وقتی بچه بودم داشتم. همان احساس اولین روز تعطیلات وقتی پس از رد کردن دیوار سفید کازینو و موانع سفید داشتم. احساسی گذرا و فرار مثل انعکاس نور خورشید در شیشه که فقط لحظه‌ای کوتاه نگاه شما را خیره می‌کند...

افراز
9786003261884
۱۳۹۴
۱۳۶ صفحه
۵۲۹ مشاهده
۰ نقل قول
پاتریک مدیانو
صفحه نویسنده پاتریک مدیانو
۲۴ رمان Patrick Modiano is a French language novelist.

He is a winner of the Grand prix du roman de l'Académie française in 1972 and the Prix Goncourt in 1978 for his novel Rue des boutiques obscures.

Modiano's parents met in occupied Paris during World War II and began their relationship in semi-clandestinity. Modiano's childhood took place in a unique atmosphere: between the absence of his father -- of which he heard many troubled stories -- and his mother's frequent ...
دیگر رمان‌های پاتریک مدیانو
خاطرات خفته
خاطرات خفته «خاطرات خفته» وقایع‌نگاری صرف و نقل ساده از رویدادهای گذشته نیست. شاید بتوان نام دیگر این کتاب را پرسش‌ها رازها و یا حتی جنایات خفته عنوان کرد. وقایعی که گاه مثل یک تصویر هولناک ناتمام در ناخودآگاه‌تان جا خوش کرده‌اند و از وجودشان بی‌‌خبرید. «خاطرات خفته» هم‌چون دیگر آثار مودیانو بر «اسکن حافظه» استوار است، رمانی نوآر در سیاه و ...
افق
افق در دیفن باکستراسه جلو می‌رفت. رگبار شروع شد، رگباری تابستانی که با راه رفتن او و پناه گرفتنش زیر درخت‌ها، کم و کمتر می‌شد. مدت‌ها فکر کرده بود مارگارت مرده است. دلیلی وجود ندارد، نه، دلیلی وجود ندارد. حتا در سال تولد هر دو ماه، وقتی این شهر از بالا شبیه تل آوار بود، یاس‌ها ته باغ‌ها و بین ویرانه‌ها ...
تا در محله گم نشوی
تا در محله گم نشوی در شهر بزرگ می‌توانید گم بشوید، می‌توانید غیب شوید، حتی می‌توانید هویت خود را تغییر بدهید و زندگی تازه‌ای را شروع کنید. می‌توانید به سراغ یکی از دفترهای قدیمی راهنمای تلفن شهر بروید و تصادفا زیر یک اسم و آدرس و شماره تلفن خط بکشید و بعد تخیل کنید که زندگی این ناشناس چگونه بوده است. یکی از دو نشانی ...
سیرکی که می‌گذرد
سیرکی که می‌گذرد در میدان شاتله می‌خواست سوار مترو شود. درست زمان شلوغی مترو بود. نزدیک در خروجی واگن، چسبیده به هم ایستاده بودیم. در هر ایستگاه مسافران تازه دوباره سوار می‌شدیم. سرش را روی شانه‌ام گذاشت و با لبخندی گفت: «هیچ‌کس تو این شلوغی نمی‌تواند پیدای‌مان کند.» در ایستگاه گاردونور با موج مسافرانی همراه شده بودیم که طرف قطارهای حومه شهر سرازیر می‌شدند. ...
مشاهده تمام رمان های پاتریک مدیانو
مجموعه‌ها