رمان ایرانی

دختر شینا (روایتی از زندگی همسر شهید حاج ستار ابراهیمی‌هژیر)

سر ظهر بود و داشتم از پله‌های بلند و زیادی که از ایوان شروع می‌شد و به حیاط ختم می‌شد پایین می‌آمدم که یک‌دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. آن‌قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آن‌جا هم یک‌نفس به خانه خودمان رفتم. زن برادرم خدیجه، داشت از چاه آب می‌کشید. من را که دید دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود. گفت:«قدم چی شده؟ چرا رنگت پریده؟»

سوره مهر
9786001752629
۱۳۹۴
۲۶۴ صفحه
۴۰۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بهناز ضرابی‌زاده
دختر شینا
دختر شینا با صدای: مهرخ افضلی سر ظهر بود و داشتم از پله‌های بلند و زیادی که از ایوان شروع می‌شد پایین می‌آمدم که یک‌دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد - جا خوردم - زبانم بند آمد - برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گرم خورد - پسرش سرش را پایین انداخت و سلام داد - آن‌قدر هول شده بودم که ...
مشاهده تمام رمان های بهناز ضرابی‌زاده
مجموعه‌ها