هنگام نوشتن این کتاب، اغلب به جملهای از کافکا میاندیشیدم که به محبوبش، فلیسه باوئر، نوشته بود. او که از زندگی فشرده و کار روزانه ملالآورش فرسوده شده بود، گلایه میکرد که «وقت تنگ است و توانم اندک. اداره خوفناک است و خانه شلوغ، اگر نتوان زندگی خوشایند و سادهای داشت، ناگزیر باید چارههای ظریف اندیشید و راه خود را باز کرد.» کافکای بیچاره! اما کیست از میان ما که چشم به راه یک زندگی خوشایند و ساده نباشد؟ برای بیشتر ما زندگی اغلب توانفرساست و چارهاندیشیهای ظریف کافکا نه آخرین پناه، که کمال مطلوب است. پس زنده باد راه خود را بازکردن.