قضیه مثل جوانی بود؟ تردید ندارم. دهه هشتاد بود و مرغ مینای همسایه یک سر جیغ میکشید و میگفت: «جلو نیا!» دو بار توی خیابان خورد زمین؛ گدایی سیگار وسط دو انگشتش را دزدید، رانندهها به ما فحش میدادند؛ اسطورهمان زده بود توی خط مسیح و میگفتند یک نفری هم مرده. خلاصه همهاش توی همین تهران بود و دهه هشتاد. همه یک جورهایی عصبی بودند و هیچکس محل سگ هم به ما نمیگذاشت.