خیره به لنز دوربین ایستاده و نور مردمک چشمهایش را تنگ بغل زده. قیافهاش بدک که نیست هیچ، شاید با جسارت مادرانهانم بتوانم لاف بزنم جزء تک و توک پسرهای خوشگلی است که تا الان دیدهام...
آینهباز
خیره شدم به غریبهای که در آینه بود و با من سر لج داشت. توی چشمم زلزل نگاه کرد و عین دیوانهها قهقهه زد.
پرسیدم: «چرا؟ داری چی کار میکنی؟»
حرفی نزد. میدانستم چه فکر میکند، میخواست بگوید که آمده تا گذشته را جبران کند. انگار دنبال بخشش بود. چقدر شبیه من بود، حتی آرزوهایش هم. انگار توی دلش را ...