نویسنده خود درباره اثرش میگوید: "در افلاک نما، خواستهام در وهله اول ظاهر را نشان دهم، شخصیتهای بیرونی را آن طور که هر کدام از ما دیگری را میبیند و، در پس آن، زندگی درونی آن را". در این رمان، مانند بیشتر آثار ساروت، خود ماجرا صرفا پس زمینهای است برای آشکار ساختن مجموعهای از "گرایشها" که هنگام مواجهه اشخاص با گفتهها و اشیا احساس میشود و منشا حرکت میگردد. آنچه در این رمان میبینیم خود دنیای عینی نیست بلکه بازنمود ذهنی دنیای عینی است. داستان در نظر نویسنده صرفا رشته باریکی است که امکان میدهد تا حرکتهای روان شناختی را حول برخی مضمونها گردآورد و مانع از آن میشود که این مضمونها تا بینهایت پراکنده شوند. یکی از این مضمونها، در افلاک نما، آفرینش در مرحله اولیه است، همان تلاش خلاقی که مدام چهره مینماید و راهها را میآزماید و موضوعش را جست و جو میکند و فرو میرود و تنزل میکند؛ به طور مثال، در آنچه صرفا شر و ورهای پیش پا افتاده یا وسواسهای پیرزنی شیدایی است. اما این تلاش، شاید روزی نزد یکی از شخصیتها، از طریق ضعفها و ره گم کردنها به نتیجه برسد. او در همین ارزشهای صرفا قرار دادی و در میان این دید فریبیهایی که به دور خود کشیده است، هر لحظه راه گم میکند. مواضع متداول و مکانهای برخورد با دیگران، و نیز با خود، در این کتاب ـ به همان گونه که در همه کتابهای ناتالی ساروت احساس بروز یافته ـ در عین حال پوشیده ماند و بر ملا میشود.