چشمهای خانم شورتلی بر روی مرد تنگ شدند و سپس گشاد شدند تا در تصویری دستهجمعی زن و دو بچه را هم در خود بگنجانند. اولین چیزی که برایش خیلی عجیب بود و از ذهنش گذشت این بود که آنها شبیه بقیه آدمها بودند. هر بار که در خیال خود مجسمشان کرده بود، تصویر 3 خرس به ذهنش آمده بود که داشتند پشت سر هم راه میرفتند و مثل هلندیها کفش چوبی به پا داشتند و کلاه ملوانی بر سر و کتهای سفید با دکمههای فراوان بر تن، در حالی که این زن پیراهنی پوشیده بود که خرد خانم شورتلی هم ممکن بود بپوشد و بچهها هم مثل همه آدمهای آن دور و بر لباس پوشیده بودند ...