فلانری اوکانر

فلانری اوکانر

Mary Flannery O'Connor
Baldwin County, Georgia

فلانری اوكانری در ۲۵ مارس سال ۱۹۲۵ به عنوان تنها فرزند ادوارد اوكانر و رجينا كلاين در شهر ساوانا واقع در ايالت جورجيا متولد شد. او دوران كودكی خود را به سان كبوتری ترسو كه با عقده‌های كوچك خود تنها رها شده است توصيف میكند او در سن شش سالگی برای اولين بار طعم پيروزی را احساس كرد و مردم در جشن پته برای اولين بار مری اوكانر كوچك را با جوجه‌اش ديدند فيلمی كه از وی گرفته شده بود در ايالتهای اطراف به نمايش درآمد او می‌گويد: هنگاميكه شش ساله بودم به جوجه‌ام ياد داده بودم عقب عقب راه برود در آن دوره كمكي كه به جوجه ايي خرد درزندگي ام كرده بودم نقطه اي پراهميت در زندگي ام محسوب مي گرديد انگار كه به خودم كمك مي كردم از آن به بعد بود كه ضعف برايم معني شد و از آن به بعد همه چيز برايم سيري قهقرائي پيدا كرد. در ۱ فوريه سال ۱۹۴۱ بيماري كه با آن دست و پنجه نرم مي كرد او را به ورطه مرگ كشاند و در سن پانزده سالگي پس از تجربه اي كه او را تقريبا به ورطه نابودي كشانده بود خود را براي رفتن به كالج آماده ساخت در سال ۱۹۴۲ پس از فارغ التحصيلي از مقطع متوسطه به كالج جورجيا واقع در دانشگاه ايالتي راه يافت و به سرعت و پس از سپري شدن سه سال فارغ التحصيل گرديد و مدرك خود را در علوم اجتماعي اخذ نمود و پس از آن در كارگاه نويسندگي لوآ در دانشگاه لوا پذيرفته شد. اينجا در واقع اولين جايي است كه او اولين آموزشها را در عرصه روزنامه نگاري فرا گرفت . و در آنها بود خود در ميان شماري از مهمترين نويسندگان و منتقدان ادبي مطرح آن روزگار يافت كه در ميان ايشان به افرادي چون رابرت پن وارن جان كرو رانسوم روبي مكاوولي آستين وارن و اندرو ليت اشاره كرد ليت براي مدتها ويراستاري روزنامه سوئيني ريويو را بر عهده داشت و ازاولين تحسين كنندگان آثار اوكانر به شمار مي رفت و بعدها چندين داستان را از او در سوئيني ريويو انتشار داد و نقدهاي مثبتي را بر آثار وي نگاشت. راهنماي جلسات رابرت انگل نام داشت او اولين كسي بود كه به نقد و بررسي نخستين اثر مهم اوكانر شهود (Wise Blood) و آن را مورد ستايش قرار داد. او در سال ۱۹۴۹ به پيشنهاد غافلگيركننده رابرت فيتزجرالد (مترجم مشهور آثار كلاسيك) و همسرش سالی پاسخ مثبت داد و در كنار آنها در شهر ردينگ ايالت كانتيكات اقامت گزيد در سال ۱۹۵۱ مانند پدرش علائم بيماری لوپوس التهابی را در خود مشاهده كرد و به ناچار برای ادامه زندگی به مزرعه اجدادی خود آندولوزيا در ميلدگويل ايالت جورجيا بازگشت و برای مدتی بيش از پنج سال در آنجا به سر برد. او در آنجا در كنار مشغوليت نويسندگی به پرورش پرندگان از جمله صد طاووس پرداخت. او خود را مجذوب پرندگان يافت. ساعات زيادی از روز را در كنار مرغها، اردكها و غازها و ديگر گونه‌های كمياب كه امكان پرورش آنها بود سپری میكرد. اين دوره در زندگی وی به قدری تاثيرگذار بود كه آثار آن را در زندگی و كتابهای وی می‌توان سراغ گرفت. او نوشته‌های خود در خصوص طاووسهايش را در نوشته‌ايی تحت عنوان پادشاه پرندگان سامان داد همين دوره از زندگی متزلزل وی برای او آشكار كننده خصوصيات ظريفی از رفتار بشر بود برای همين به طريقی پارسا منشانه تحت لوای آئين پروتستان (bibl belt) روی آورد كه تحت پوشش پروتستانهای حاشيه جنوب در آمريكا قرار داشت او به جمع‌آوری كتاب در خصوص آئين كاتوليك و الهيات پرداخت و زمان بيشتری را صرف تنظيم ادبيات منبعث از الهيات و سفرهای مختلف پرداخت تا اينكه وضع جسمانی‌اش رو به وخامت نهاد. او در اين زمان به اتمام حسب و حال شخصی خود همت گماشت سياق نگارش وی را در خصوص اين اثر همتای دو اثر معروف ديگر از اليزابت بيشاپ و رابرت لاوی ذكر كرده‌اند او هرگز ازدواج نكرد و تا آخر عمر رابطه نزديک خود را با مادرش رجينا كلاين اوكانر حفظ كرد. او بيش از بيست داستان كوتاه و دورمان را درهنگام دست و پنجه نرم كردن با بيماری لوپوس به پايان برد سرانجام در سوم آگوست سال ۱۹۶۴ در بيمارستان بالدوين كانتي ايالت جورجيا زندگي او درسي و نه سالگی برای هميشه خاتمه يافت. او را در گورستان مموری هيل به خاك سپردند مادر او در سال ۱۹۹۷ از دنيا رفت اوكانر در خصوص توجه عميقی كه به فضای گروتسك در آثارش داشت چنين گفته است: هر پديده و اتفاقی كه در جنوب به وقوع می‌پيوندد در از مجرای فضای گروتسك برای يك خواننده شمالی قابل فهم خواهد بود در صورتی كه من قصد آن را ندارم كه بر روی واقعگرائی بيش از اندازه تاكيد كرده باشم . فضا و مكانيت آثار وی در محدوده شمالی حول محور شخصيتهايی با نقيصه‌های اجتماعی كه بيشتری در ميان مايه آن مواردی همچون بحث هاي قومی نژادی دور می‌زند اختصاص دارد. يكی از شاخصه‌های سبكی وی در آثارش دادن اطلاعات پراكنده به خواننده برای دادن نوعی قدرت پيشگوئی در اتفاقات و گره هاي دراماتيك در اثر است. بيشتر فضای آثار او حول عناصری است كه او در زندگی خود نسبت به آنها بدبين بود. او می‌گويد: تلاش من بر اين بوده تا به صورتی نيش دار به خوی بی‌رحم بشری كه از آن به عنوان يك نمونه عالی ياد می‌شود بپردازم. او می‌نويسد: داستانهايم توصيفگر شرايط سختی هستند اما اين مسئله سخت‌تر و يا كمتر از آن در خصوص احساسات مسيحی نيست..... وقتی می‌بينم اين داستانها به صورتی ترسناك روايت می‌شوند از خواندنشان حالتی مسخره به من دست می‌دهد.